
|
دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, :: 23:0 :: نويسنده : ملیکا
نظرات شما عزیزان: mina moetamedi
![]() ساعت23:38---25 تير 1393
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ . . . دوست تو...
![]() ساعت23:38---25 تير 1393
اگه کسی رو دوست داشته باشی نمیتونی توچشاش زل بزنی دوری شو تحمل کنی . نمیتونی بهش بگی چقدر دوستش داری نمی تونی بهش بگی که چقدر به اون نیاز داری .......... واسه همینه که عاشقا همیشه تنها می شن!!
مهتاب
![]() ساعت23:37---25 تير 1393
از انسان های احساساتی بیشتر بترسید:
ان ها قادرند ناگهانی، دیگر گریه نکنند دوستــــــــــ نــداشتـــــه باشــــنــــد قید همه چیز رابزنند حتـــــــــــــی زنــــــدگــــــــــــــی ..... مهتاب
![]() ساعت23:37---25 تير 1393
بــه دوستـــــ داشتنت مشغــــولـم
همـاننـد سربازی کـه سالهــاست در مقــری متـروکـه بـی خبـر از اتمـام جنگ نگهبــانی میدهــد ستایش
![]() ساعت23:35---25 تير 1393
سکوتـــــــــ من فـــریــاد بلنــد دوستــــــــــ داشتن استــــــــ
دوستـــــــــــ داشتن افســــانــه نیستـــــــــــ بـــــــــــــاورش کــــن..... ستایش
![]() ساعت23:35---25 تير 1393
من قصه ی تورا تا ابد اینگونه آغاز میکنم:
یکی بود.... هنوزم هست.... خدایا همیشه باشد... سعید
![]() ساعت14:34---24 تير 1393
سلام ملیکا واقعانمی دونم چگونه اززحماتت تشکرکنم کارت بی نظیروفوف العاده است.ممنون ازلطف واراده ای که به من داریدموفق وشادباشید
![]() ![]() ![]() پاسخ:سلام سعیدمن باید تشکر کنم بخاطر لطفی که به من ووبم داری البته این وب من نیس این وب متعلق به تو و دوستایه گلمه که بهم لطف دارن واقعا من نمیدونم چه جوری اینارو جبران کنم تنها کاری که میتونم بکنم اینه که بیام وهرروز وبمو به روز کنم تا وقتی میاین اینجا لحظات بیادموندنی داشته باشین از همه تون ممنونم بخصوص از تو سعید بخاطر مطالب قشنگت لایک داری . سعید
![]() ساعت14:25---24 تير 1393
اشتباه لپی
میگفتن علف باید به دهن بزی شیرین بیاد یه عمری خودمونو کشتیم شیرین ترین علف دنیا بشیم غافل از اینکه اصلا طرف بز نبود . . . گاو بود به خوردن مقوا عادت کرده بود سعید
![]() ساعت14:23---24 تير 1393
اشک
در انتهای کوچه تاریک و روشن به انعکاس چهره اش در سطل کوچک و بی دسته فلزی خیره شده بود.به خودش قول داده بود که امروز دیگر کارش را شروع کند وحتما اشک هایش را بفروشد.نفس عمیقی کشید وعروسکش را محکم بغل کردوشروع کرد به گریه کردن.صبح روز بعد دخترکی کور داشت دنبال سطلی میگشت که مامور شهرداری آن را در جوی آب خالی کرده بود. سعید
![]() ساعت14:22---24 تير 1393
من آموخته ام...
آموخته ام ...... بهترين كلاس درس دنيا كلاسي است كه زير پاي پير ترين فرد دنياست . آموخته ام ...... وقتي كه عاشق هستيد عشق شما در ظاهر نيز نمايان مي شود. آموخته ام ...... تنها كسي كه مرا در زندگي شاد مي كند كسي است كه به من مي گويد : تومرا . شاد كردي . آموخته ام ...... داشتن كودكي كه در آغوش شما به خواب رفته زيباترين حسي است كه در دنيا وجود دارد . آموخته ام ...... كه هرگز نبايد به هديه اي از طرف كودكي ( نه ) گفت . آموخته ام ...... كه هميشه براي كسي كه به هيچ عنوان قادر به كمك كردنش نيستم دعا كنم . آموخته ام ...... كه مهم نيست كه زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد ، همه ما احتياج به دوستي داريم كه لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم . آموخته ام ...... كه زندگي مثل يك دستمال لوله اي است هر چه به انتهايش نزديكتر مي شويم سريعتر حركت مي كند . آموخته ام ...... كه پول شخصيت نمي خرد . آموخته ام ...... كه تنها اتفاقات كوچك روزانه است كه زندگي را تماشايي مي كند آموخته ام ...... كه چشم پوشي از حقايق آنها را تغيير نمي دهد . آموخته ام ...... كه اين عشق است كه زخمها را شفا مي دهد نه زمان . آموخته ام ...... كه وقتي با كسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي از سوي ما را دارد . آموخته ام ...... كه هيچ كس در نظر ما كامل نيست تا زماني كه عاشق بشويم. آموخته ام ...... كه زندگي دشوار است اما من از او سخت ترم . آموخته ام ...... كه فرصتها هيچگاه از بين نمي روند ، بلكه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد كرد. آموخته ام ...... كه لبخند ارزانترين راهي است كه مي شود با آن نگاه را وسعت داد. آموخته ام ...... كه نمي توانم احساسم را انتخاب كنم اما مي توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب كنم. آموخته ام ...... كه همه مي خواهند روي قله كوه زندگي كنند ، اما تمام شادي ها و پيشرفتها وقتي رخ مي دهد كه در حال بالا رفتن از كوه هستيد . آموخته ام ...... بهترين موقعيت براي نصيحت در دو زمان است : وقتي كه از شما خواسته مي شود ، و زماني كه درس زندگي دادن فرا مي رسد . آموخته ام ...... كه گاهي تمام چيزهايي كه يك نفر مي خواهد فقط دستي است براي گرفتن دست اوست و قلبي است براي فهميدن وي . سعید
![]() ساعت14:19---24 تير 1393
داستان عشق
در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای انسان ها به خلقت نرسیده بود خوبی ها وبدهی ها در همه جا شناور بودند،آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودندروزی همه فضایل وتباهی ها دور هم حمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت : بیایید یک بازی بکنیم مثلا قایم باشک همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبالِ آنها بگردد دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن..یک..دو..سه همه رفتند تا همه جایی پنهان شوند! لطافت خود را به شاخِ ماه آویزان کرد. خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد اصالت در میانِ ابرها مخفی گشت. هوس به مرکزِ زمین رفت. طمع داخلِ کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد. و دیوانگی مشغولِ شمردن بود،هفتاد و نه...هشتاد..هشتاد ویک همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد.و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردنِ عشق مشکل است. در همین حال دیوانگی به پایانِ شمارش میرسید. نودوپنج..نودوشش..نودوهفت.هنگام سعید
![]() ساعت23:48---23 تير 1393
همیشه با منی
چشم که باز میکنم ... روبرویم تو هستی ... مثل همیشه ... خواب که به چشمم راه ندارد ... رویای شیرینت ... چقدر دلنشین است ... میدانی چرا خوشحالم ...؟ نه که نمیدانی ...!! میخواهم در گوشت زمزمه کنم ... عشق من ... همیشه با منی ... ![]() ![]() سعید
![]() ساعت23:44---23 تير 1393
آغوشت
هر جا که باشم ... عاشقانه هایم برای توست کجایی عشق من زندگی من در دستای توست کجاست؟ آغوشت مکان امنی که آن جا پناه بگیرم دلتنگی هایم را آن جا ، جا بگذارم لحظه ای فقط لحظه ای با تو زندگی کنم میدونی! سهم من هم از زندگی یک لحظه خوشبخت زیستنه از من دریغ نکن.... ![]() ![]() ![]()
![]() |