
|
چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : ملیکا
یـه وقـتـایی مـیـرسـه
نظرات شما عزیزان: سعید
![]() ساعت11:25---16 مرداد 1393
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!
سعید
![]() ساعت14:12---15 مرداد 1393
تو مغازه ي قلبم تنها گلي هستي که روش نوشتم
دست نزنيد ، فروشي نيست ![]() ![]() پاسخ:خیلییییییی زیبا. ![]()
![]() |