
|
سه شنبه 25 شهريور 1393برچسب:, :: 1:17 :: نويسنده : ملیکا
تو را بوسیدم و جانم به در شد
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
حسادت… خساست… نظرات شما عزیزان:
خیلی زیباست خانومی
![]() ![]() ![]() پاسخ:مچکرم واقعا نظراته شما دوستان باعث میشه انگیزه بگیرم وبیشتر براتون پست بذارم سعید
![]() ساعت18:51---25 شهريور 1393
دلم یک بغل " تو " را می خواهد. دلم یک بغل " تو " را می خواهد. که به جای تلاقی نگاه و سعی بر گریز بی امان مرا به اسم کوچکم صدا بزنی ! و برای دقایقی نه چندان کوتاه به یک دونفره دوست داشتنی دعوتم کنی ، مرا تنگ در آغوش بکشی " آنقدر که نفسم را در نفست پیدا نکنم " کمی عقبم ببری به چهره ام خیره شوی ، و بی اختیار یک لب کشـــــــــدار از من فرو ببری همین ! ![]() سعید
![]() ساعت18:47---25 شهريور 1393
همیشه با منی برای دوست داشتنت محتاج دیدنت نیستم ... اگر چه نگاهت آرامم می کند محتاج سخن گفتن با تو نیستم ... اگر چه صدایت دلم را می لرزاند دوست دارم بدانی حتی اگر کنارم نباشی ... باز هم ، نگاهت می کنم ... صدایت را می شنوم.... همیشه با منی ![]() ![]()
![]() |