
|
سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:, :: 19:10 :: نويسنده : ملیکا
نظرات شما عزیزان: سعید
![]() ساعت11:53---14 آذر 1393
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم تو چیستی که من از موج هر تبسم تو بسان قایق سرگشته روی کردابم تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید تورا کدام خدا تو را کدام جهان تو از کدام ترانه تو از کدام صدف تو در کدام چمن همره کدام نسیم تو از کدام سبو من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه کدام نشاه دمیده از تو در تن من که ذره ها وجود تو را که می بیند به رقص می آیند سرود می خوانند چه آرزوی محالیست زیستن با تو مرا همین بگذارند یک سخن با تو به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر! به من بگو که برو در دهان شیر بمیر بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف ستاره ها را از آسمان بیار به زیر تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه که صبر راه درازی ، به مرگ پیوسته ست تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه تو دور دست امیدی و پای من خسته ست همه وجود تو مهر است و جان من محروم چراغ چشم تو باز است و راه من بسته ست ![]()
![]() |