
|
شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, :: 10:20 :: نويسنده : ملیکا
تورا گم کرده ام امروز...
وحالا لحظه های من گرفتارسکوتی سرد وسنگینند. وچشمانم که تا دیروزبه عشقت می درخشیدند، نمی دانی چه غمگینند. چراغ روشن شب بود برایم چشمهای تو نمیدانم چه خواهد شد؟؟؟ پرازدلشوره ام،بی تاب ودلگیرم کجا ماندی که من بی توهزاران بار درهرلحظه می میرم!! ![]()
نظرات شما عزیزان: سعید
![]() ساعت23:25---26 تير 1393
+ تاریخ دوشنبه بیست و هشتم تیر 1389 ساعت نویسنده مهسا | 30 coMMents
نفس سبز روزها از پی هم می گذرند و به فراموشی سپرده می شوند در این گذر ایام محبت دوستی آشنایی و خاطره ها هستند که می مانند.عمر همچون دریایی مواج و آبشاری ریزان است و لحظه هایش همچون باد گریزان است پس بکوش تا قبل از اینکه بر تو چیره شوند بتوانی پناهگاهی محکم برای خود بسازی.دوستی شاید شمعی باشد که هر دم بسوزد شاید عشقی باشد که هر دم بجوشد شاید ترانه ای باشد که آویزه ی گوش باشد و آوازش در دلها جاری ولی هر چه باشد زیباست و این دوستی قلب پاک می خواهد که خون آن در هر زمان در رگ ها جریان خواهد داشت و تا ابد باقی خواهد ماند. ![]()
![]() |